شعر۷۸۱

به خیال رخ تو باده ز پیمانه زدم
سخن مست به گفتم ره میخانه زدم

که چنین مست و دلاویز به خمخانه زدم
جلوه زلف تو را چنگ چه رندانه زدم

بوسه ای بر لب لعلت چه غریبانه زدم
چشم مخمور تو را دیدم و پیمانه زدم

به هوای خم ابروت به محراب زدم
سجده سهو به سوی رخ دردانه زدم

که من امشب به میخانه ره پیر زدم
جام را پیر چو داد نعره مستانه زدم

4 Comments

  1. خسته‌ شدم‌ بسکه‌ دلم‌ دنبال‌ِ یه‌ بهونه‌ گشت‌ بسکه‌ شعر خوندم‌ وُ برگ‌ِ زمونه‌ برنگشت‌ بازم‌ کلاغ‌ قصه‌ها رفتو به‌ خونه‌ش‌ نرسید
    یکه‌ سوارِ عاشقو هیشکی‌ تو آینه‌ها ندید حادثه‌ی‌ عزیزِ من‌ ! تنها تو موندنی‌ شدی‌
    بین‌ِ همه‌ شعرام‌ تنها تو خوندنی‌ شدی‌
    دستای‌ سردم‌ُ بگیر ! سقف‌ِ ما دیوار نداره‌
    یه‌ روز تو قحطی‌ِ غزل‌ ، دنیا ما رُو کم‌ میاره‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *