شعر۱۰۷۴
آمده ام به درگهت شکوه کنم ز گفته ات
نکته به نکته مو به مو

شرح دهم حکایتت باز کنم شکایتت
ذره به ذره کوه به کوه

بس که تو ناز کرده ای گفته دراز کرده ای
ازمن و آن حکایتت
ذره به ذره مو به مو
حسن جمال یافتی فتنه به پا کرده ای
برسر کوی عاشقان
ذره به ذره کوه به کوه

دل به هوای روی تو خون چکد از دو دیده ام
قطره به قطره جو به جو
این دل بی نوای من شکوه کند ز کار من
ذره به ذره کوه به کوه

ناز تو میکشد دلم من چه کنم به دلبرم
چهره به چهره رو به رو
سوز دلم چو آتشست شعله زند به هستیم دود کند وجود من
ذره به ذره کوه به کوه

6 Comments

  1. M:
    چیزی بگو بگذار تا هم‌صحبتت باشم
    لختی حریف لحظه‌های غربتت باشم
    ای سهمت از بار امانت هرچه سنگین‌تر!
    بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
    تاب آوری تا اسمانِ روی دوشت را
    من هم ستونی در کنار قامتت باشم
    از گوشه‌یی راهی نشان من بده، بگذار
    تا رخنه‌ای در قلعه‌بند فترتت باشم
    سنگی شوم در برکه‌ی آرام اندوهت
    یا شعله‌واری در خمود خلوتت باشم
    زخم عمیق انزوایت دیر پاییده‌است
    وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
    صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
    بگذار هم چون آینه در خدمتت باشم
    در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
    معشوق من! بگذار زنگ ساعتت باشم..✌️❤️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *