شعر۸۷
دل بستن و دل دادن معشوق چه سان است
ای همنفسان دادن جان درره معبود کدامست

از گفته واعظ ز مسجد به گذشتم
ای مسجدیان راه خرابات کدام است

در محفل عشاق سخن از من و ما نیست
ای محفلیان آن سخن ناب کدام است

گویند به مجلس دل ودلدار نشسته است
ای مجلسیان دلبر و دلدار کدام است

دل دار به کار است و دلآرام به کار است
دل دارو دلآرام به دیدیم سیمرغ کدامست

5 Comments

  1. صبر کن دسته گل تازه به آب افتاده!
    زندگی پشت سرت از تب و تاب افتاده
    عاشقی با تو فقط دردسری زیبا بود
    بی تو از صورت این عشق نقاب افتاده
    تا تو بودی نفسم وام از این عشق گرفت
    بعد تو کار به میدان حساب افتاده
    قسمتم نیستی ای سینی میناکاری
    که منم کاسه ی از رنگ و لعاب افتاده
    در پی ات می دوم و کودکی ام کفش به دست
    و تو آن دسته گل تازه به آب افتاده..
    #علی_صفری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *