شعر ۸۹
شوراست وشیدایی مست است و رسوایی
در کوی بتان ای جان دل داده به رسوایی

هرشب به میخانه مست است ز پیمانه آنهم به رسوایی
شاهد به رقص آید ساقی به وجد آید او از سر سوایی

هو هو به پا کردست یاهو به راه کردست درعالم رسوایی
ته مانده جامش را ریزد به سر پیرش اما به رسوایی

او کوس اناالحق را اشنفته از آن مفتی آنهم به رسوایی
خواهد که او را هم رقصان کنند بردار از بابت رسوایی

7 Comments

  1. ❥❥.؛.؛.؛❥❥:
    ♥♡♥♡♥♡♥ بسیار زیبا ?LIKE 、ヽ`❤、ヽ ヽ `❤ヽ、ヽ 、ヽ 、ヽ`、、ヽ ヽ `ヽ  ヽLIKE❤ LIKEヽ、❤`、‌‌❤ `、、ヽ`ヽ`、ヽ、 ヽ`LIKE、❤、、ヽ、ヽLIKE `❤ ‌❤ LIKE  ا  عاااااااالی ♥♡♥♡♥♡♥ عاااااااالی ? ❈✿ ?? ❈✿ لایــــــــــــــــــــــــ?ــــــــــــــــــــــــ?ــــــــــــــــــــــــ?ــــــــــــــــــــــــ ? عالی لایــــــــــــــــــــــــ،،،

  2. تا زمانی که تو هستی غزلم جان دارد
    شعر من با تو فقط شور فراوان دارد
    تا زمانی که تو هستی دل من میخندد
    بی تو چشمان دلم نم نم باران دارد
    تا زمانی که تو هستی همه جا سرسبزاست
    بی تو اما همه جا شکل بیابان دارد
    تا زمانی که تو هستی چه بهاری دارم
    بی تو هر فصل دلم سوز زمستان دارد
    قدر احساس تو را این دل من میداند
    چونکه احساس تو ارام دل و جان دارد
    تا زمانی که تو هستی غم عالم هیچ است
    زندگی با تو خوشیهای فراوان دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *