شعر ۹۰
یاد داری دلبر آن گلزار را
چشمه محجوب ونهرآب را

آن درختان صنوبر چون قطار
سر به سر بسته میان لاله زار

سوسن و نرگس کنار باغچه
بلبلان بنشسته اند بر طاقچه

چون نسیم صبحگاهی میوزید
گیسوانت را به دندان میگزید

نرگس مستت خمار آلوده بود
آن لب لعلت شراب آلوده بود

من به گیسویت قسمهاخوردمی
عهد بستم تا جدایی نشنوی

تو به من درس وفا می دادمی
از وفا و از جفا می گفتمی

گفته بودی قلب من ازآن توست
این نفسهایم برای جان توست

پس چه شدآن عهدوپیمانت عزیز
دل ز کوی ما چرا بردی به ریز

با رقیبم عهد و پیمان بسته ای
از وفا داری چه راحت جسته ای

خانه ام ویرانه کردی شاد باش
ساکن میخانه کردی زنده باش

3 Comments

  1. من به مستی در خرابی ها هدایت می شوم
    تو اگر با من بمانی خاک پایت می شوم
    می بده پِی پِی بده در مستی و مستانگی
    در پسِ میخانه ها هم ره گشایت می شوم
    یار من با من بمان اندر خم این زندگی
    گر تو باشی با دل و جانم فدایت می شوم
    تو دگر دانی شدم آواره شهر جنون
    با همین شوریدگی هم، هم صدایت می شوم
    بارالها جان نمانده در رهِ دیدارِ یار
    با همین حزن درونم اشکهایت می شوم
    ای صنم بازم شدی بازیچه ی این سرنوشت
    گو بمان تو چشم به راهم هم نوایت می شوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *