شعر۱۱۶۷ در هوای کوی جانان پر زدن دلداده گیست سر سپردن بهر جانان دلبری و عاشقیست می کَشَند با بال خونین سر به کوی عاشقی با جهانی شوق و مستی در دیار عاشقیست منطق الطیر گر هوای کوی جانان کرده است عاشقی ها او نکرده سوی سیمرغ عاشقیست
برچسب: شادی
شعر۱۱۶۹ محراب نظر کردم دیدم خم ابرویت این عالم و عقبی را ندهم به یک مویت گفتند که حافظ بین دادست سمرقندا بیچاره منه مسکین آواره ز گیسویت دل سوی تو دادم کعبه به چکار آید تا قبله جان باشد هر جا سخن رویت توعاشقوعاشق کش من کشته گیسویت آواره …
شعر ای دل رمضان آمد و میخانه به بست بر تربت عاشقان پیاله به شکست گفتی که صیام رود خریدار تو هست افسوس که پیمانه و پیمان به شکست
شعر۱۱۶۵ ما رند و خراباتی و آواره و مستیم در عالم مستی به خرابات نشستیم گفتند در این وادیه هوشیار نبینیم هوشیار اگر هست بگو بر سر دستیم
شعر۱۱۶۴ چندیست که افتاده به دام تو شدیم از مسجد و محراب به میخانه شدیم دردا که ساقیم به من می ندهد از کعبه و میکده دگر رانده شدیم
شعر۸۷۶a گفته اند یوسف وشی کوس اناالحق میزند همچو منصور تیشه ای برکفرو ایمان میزند گنج عشق و در دل عاشق چه ویران میکند با دل خونین چنین هیهات بر جان میزند هر دو عالم را به یغما داد و دم میزند آتشی گوئی که او دارد به عالم میزند …
شعر۹۴ آن شرابی که ز خمخانه دلدار آمد شربتی بود که بر دیده ی بیمار آمد چشم بیمار و شرابی و خمار آلوده چون غزالی که رمیدست بَرِ دام آمد دفتر عشق گشودیم که تفال بزنیم ساقی سیم تن مست به بازار آمد شورازصومعه برخاستکه دلداری چند پیرهن چاک و …
شعر۱۰۷a عشق یعنی با خدا تنها شدن در جوار مهر او یک جا شدن عشق یعنی نرد عشق و باختن در حریم کبریا دل ساختن دلبری با دلبریها کردن است باخدایت عاشقی ها کردنست عشق یعنی با خدایت بوده ای دلبری ها بر وجودش کرده ای نام های او به …
شعر۱۱۶۴ عشق یعنی دل به دیگر داشتن جسم و جان را در رهش انداختن باده را در جام و ساغر ربختن مشک سوده را در آن انداختن زخمه را بر تار جان بنواختن شاهد و بر رقص بر پا داشتن مطرب و نائی نوائی داشتن خسروانی ها سرودی ساختن تا …
شعر۱۱۶۱ درد عشق و عاشقی بیگانه میدارد مرا صوفی مجلس ز مجلس دور میدارد مرا مسجدو محراب از خودرانده اند دانی چرا کعبه و بتخانه هم دیگر نمی خواهند مرا حرم و دیر و کنیسا گفته اند نا آشناست دین و دین داری نمی داند نمی دانند مرا یوسف گمگشته …