شعر ساقیا در یاب من دُردی کش میخانه ام آن ‌سبو بشکسته را در میکده پیمانه ام ساغرم بشکسته ای آنرا به مطرب باز گو تا به دف آرد نوای خسروانی داده ام میر می داند که این دل بهر دلدارم شکست آن سبو بشکسته را با دل چه پیوند …

شعر۱۲۶۳ گلستانم خزان دید است ای دل نوای بلبلان غم دیده ای دل صدای باغبان در باغ کو دل شقایق سینه چاک گردیده ایدل گل و بلبل نوای بی قراری ز دست باغبان آشفته ای دل هزاران لاله پرپر گشته ای دل ز خون هر جوان آشفته ای دل غمِ …

شعر۸۰۷ افتد شبی بر در میخانه شوم من بر زلف کجِ دِلبرکی بَند شوم من صد بوسه بگیرد ز لبهاش لب من آتش فِکند بر تنِ بیمار و دل من اَسرار به گوید به محراب دل من صد راز ز پیمانه گشاید به بر من آورده بَرِ من حکایت به …

شعر۱۱۶۱ درد عشق و عاشقی بیگانه میدارد مرا صوفی مجلس ز مجلس دور میدارد مرا مسجدومحراب از خود رانده انددانی چرا کعبه و بتخانه هم دیگر نمی خواهند مرا حرم و دیر و کنیسا گفته اند نا آشناست دین و دین داری نمی داند نمی دانند مرا یوسف گمگشته را …

شعر۱۲۴۹ در وفا داران وفائی نیست یاران را چه شد بی وفائی دیده ام من در وفا داران چه شد عهد بستند آن شکستندعهد بستنها چه شد عهد و پیمانها چو بستندآن شکستنهاچه شد آنکه مرصوص است بنیادش وفاداری چه شد خیمه و خرگاه پیمان در وفا داری چه شد …

شعر آمد او میخانه ام نشناخت و رفت آمد و بر چهره ام خندید و رفت او بهار زندگیم و دیده بود او فسرده چهره ام را دید و رفت رنج و درد زندگیم را نه دید آنچه او میدید خزانم بود و رفت جور و ایام فراغم را نه …

شعر ۶۶۱ جلوه نی در نیستان صوت داوودی خوش است شور و مستی در گلستان نغمه بلبل خوش است پوشش تنواره هم در جمع مستانم خوش است خرقه هم، هم قبر آن پوشش بمستانم خوشست اولین درویش را چون در سماع بینم خوشست اندک اندک جمع مستان درسماع هوهو خوشست …

شعر  ۴۳۶ گفتند که  زن  حدیث  جان ست در  گفتن  او سخن  چنان ست گوینده ز دنده آفریده اند از  راست  نه  از  چپ آفریدند گویند که او نیمه مرد است آن مرد که خود  ز نیمه مردست گر زن رها کند جهان را آن  جلوه گری  و  عشق جان …

شعر  ۴۳۱ روزگارت  پیله  بر کس کی کند پیله را خود پیله بر خود میکند گرکه خواهی عاقبت پروانه شی رو  طواف  شمع کن جانانه شی سوختن  آموز  از  شمع  وجود از پر  پروانه  از  جام  سجود سوی  الله  هوهوی جانانه  کن از  ملک بگذر  چون  جانانه  کن سزاوار

شعر ۳۸۴ چرا  دیشب بخوابم  آمدی باز  هم جفا کردی چراهمچون جوانیت نگاهی هم نمیکردی جفاکردی به عهد خود وفا نا کرده ای ‌  باز هم  جفا کردی در آ ن ا یام ستمها کرده ای باز هم  جفا کردی جوانی را  به راهت از کفم  دادم جفا کردی زکویت …