شعر ۹۲۴
شانه کمترزن به زلفت شعله را افزون مکن
لشکر جرار گیسو هر طرف افشان مکن

می زنی آتش به جانم شانه را تابش مده
حلقه حلقه تاب زلفت ، دانه دامت مکن

گر اسیر زلف مشکینت شدم زارم مکن
سینه ام آتش فشانست خوارو بیمارش مکن

رنگ زردم دیده ای دوری مکن عیبم مکن
این رخ رنجور از کردار توست عیبم مکن

دوش در میخانه گفتم رازهای عشق خویش
ساقی و شاهد فغان سرداده اند عیبش مکن

او نمی داند که شورو مستی مجنون چه بود
عشق لیلی بایدش چون نیست توعیبش مکن

2 Comments

پاسخ دادن به mahmoud_shokrollahi لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *