شعر ۸۳۸
امروز بر او عجب حکایت کردم
از قصه ی دل براوشکایت کردم
گفتم که دلم اسیرو در بندتوشد
در دام توام بگو چه باید کردم

3 Comments

  1. تو که باشی غزل ها را مهیا میکنم هرشب
    برایت قافیه در شعر ها جا میکنم هرشب

    کمی با موج هایم در غزل هایم فرو رفتم
    برای ساحل چشمت ، چه غوغا میکنم هرشب

    برای صخره، ماندن در کنار آب راحت نیسـت
    من این وابستگی را با تو دریا میکنم هرشب

    میان«ماندن» و «بودن»، تفاوت هاست،میدانی
    برای بودنت ، شب را چه تنها میکنم هر شب

    تو در اعماق این جان و درودن هر نفس هستی
    درون شیشه ی باران، تو را ها میکنم هر شب!

    ببین!یک شعر را با یاد تو در دفترم گفتم
    من این دیوان تنها را،چه زیبا میکنم هر شب

    #شکوفه_حمید.

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *