شعر ۷۵۷
رقص می باید که رقاصم کنی
نزد این بی دانشان آسم کنی
بر سر کویت چه رسوایم کنی
خلق را برکرده ام حیران کنی
گو که تو رسوای عالم هم کنی
نزدالله هم سخن چون میکنی
وجد و شادی را زما تو برده ای
مکتب عشق و زما دزدیده ای
عالمی را تو به ما شوریده ای
اسم آن را دین الله کرده ای
مکتب الله ز مکتبها جداست
دین الله مکتبش مهروصفاست
_سزاوار
احســــــــــــــــــــنت عالیــــــــــــــه استادعزیزم???
می ســرایم من بــداهـه با خـیال روی تــو
چند بیتی مختصر از چشم و از ابروی تــو
♥️
می سرایم من کنون از آن رُخِ مـه روی تـو
ازپریـشان زلـف تـو در بـاد پیچد بــوی تـو اهو