شعر ۷۵۱
خواهم امشب با دلم شوری کنم
شور این دل را به شیدایی کنم
وصف دل را با دو دیده وا کنم
آفت دل را بر او رسوا کنم
شرح گویم از دل و آنچه کنم
داستان عاشقی را وا گو کنم
گویم ایدل آتشی بر پا کنم
تار و پودم را بر آن آتش کنم
ساکن کوی و بیابانت کنم
همچومجنون شهره آفاقت کنم
آنچه رسواییست بر تو آنم کنم
بی خبر ازخویش واحوالت کنم
مست ومدهوش ازغم یارت کنم
درد هجران را به جانت جان کنم
_سزاوار
ماریا:
عصرتون سرشار
از لطف بی کران حضرت حق
الهی لبخند شیرین رو لباتون
همیشگی باشه
لحظه هاتون شیرین
عصر زیباتون بخیر
چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها
تیرگان خجسته باد
عصرتون شاد
عالیه استاد عزیزم ????