شعر ۶۷۷

در کوی بتان روی سخن جانب مانیست
گویا صنمی عاشق و دلداده مانیست

لامک به سرو در کف او لامی بسیار
پاشیده نمک بر دل شوریده ما نیست

مخمور اگر هست ز میخانه ما نیست
در دیرو خرابات مکان منزل ما نیست

خنیاگری مجلس ما بین که هوراست
حورا گلکی هست ولی درکف مانیست

3 Comments

  1. ﮔﻔﺘﻢ ﻓﺪﺍﯼ ﭼﺸﻤﺖ قَدری ﺭﻃﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ
    ﮔﻔﺘﺎ مگر ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑـﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ
    ﮔﻔﺘﻢ که تشنه ام کن با یک پیاله بوسه
    ﮔﻔﺘﺎ کــه احتمالاً ﺷﺮﻡ ﻭ ﺍﺩﺏ ﻧﺪﺍﺭﯼ
    ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﻡ ﺩﻝ ﺭﺍ پیوسته از تو گیرم
    ﮔﻔﺘﺎ تو مثل اینکه ﺍﺻﻞ ﻭ نسب ﻧﺪﺍﺭﯼ
    ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺒﺮﺩه ای بو، از مـهر و ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ!
    ﮔﻔﺘﺎ ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﮔﺎﻫﯽ قهر ﻭ ﻏﻀﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟
    ﮔﻔﺘﻢ به یک نگاهی از ما تو دل ربودی
    گفتا اگر چه دل را در تاب و تب نداری
    ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻦ امشب ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ
    ﮔﻔﺘﺎ ﻣﮕﺮ ﺧﺒﺮﻫـﺎ ﺍﺯ ﮔﺸﺖِ ﺷﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ
    ﮔﻔﺘﻢ عسل بفرما کی می دهی طلب را
    ﮔﻔﺘﺎ همین کـه گفتم از من ﻃﻠﺐ ﻧﺪﺍﺭی ‎‌‌‌‌‌‌‌ ? اهو♥️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *