شعر ۶۱۱
شمع را گفتم چرا این سوختن
گفت از پروانه جوئیم ماجرا
شمع خودمیسوخت گفت پروانه را
سوختن دیوانه گیست اما چرا؟
گفت پروانه سخن در جمع ما
آن زن هندو به جان آتش چرا
خود بسوزد در غم معشوق خود
سوختن بر شمع مرده گو چرا
توچه دانی عشق خودچون آتشست
گر نسوزد عاشقان پرسید چرا
بسیارعالی????????????
احســـــــــــــــنت استادعزیزم??
اهو ?خدایا
قسم به لحظه ای که دلم را می شکنند
و جز تو مرهمی نیست… قسم به لحظه ای که مرا می فروشند
و جز تو خریداری نیست… قسم به لحظه ای که تنهایم می گذارند
و جز تو همراهی نیست…
قسم به لحظه ای که دوستم ندارند
و عاشقی جز تو نیست… من دوستت دارم ……
بارالها ….
مرهمم باش، خریدارم باش،
یارم باش، عاشقم باش…
که کسی جز تو دلسوزم نیست
آمیـــــــــــن ?