شعر ۶۱۸
ساربان هلهله سر داد که آماده شوید
آتش مانده به جا را رمادی بکشید
دلبرو جان مرا قافله سالار ببرد
جگر خون شده ام را به آتش بکشید
آهوان تشنه لب و خسته ی جان
بقطار آمده تا جان به جانان بکشید
ناقه را پی نکردید که استاده شود
چهره ماه رخش را به تماشا بکشید
کاروان رفت و غریبانه به صحراشده ام
صید نا کرده چو صیاد به دامش بکشید
بسیارعالی????????????
لایکـــــــــــتم استادعزیز?
اهو♥️
هم شعر بلد هستم و هم فال گرفتن
در خانه نگه دار مرا جای قناری…