۱۲ اسفند ۱۳۹۶ ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ شعر_مهدی_سزاوار شعر ۶۱۹ من خاک رهت بودم افسوس نمی دیدی پیرانه سرت بودم افسوس نمی دیدی در خانقه عشقت صوفی صفت بودم محراب بهل کردی افسوس نمی دیدی بهنام من بودی افسوس نمی دیدی دیوانه ی تو بودم افسوس نمی دیدی نوشتهٔ پیشین نوشتهٔ بعدی 3 Comments ynnyz3744 ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ at ۱:۴۹ ب٫ظ 7 سال ago عالی???????????? ahoo13700 ۸ فروردین ۱۳۹۷ at ۱:۱۴ ق٫ظ 7 سال ago عالـــــــــــی استاد عزیزم?? ahoo13700 ۸ فروردین ۱۳۹۷ at ۱:۱۴ ق٫ظ 7 سال ago دلم تنگ است برای کسی که… نمیشود… او را خواست!!! نمیشود… او را داشت!!! فقط میشود سخت برای او دلتنگ شد… و درحسرت آغوشش سوخت ? اهو♥️ پاسخ دادن به ahoo13700 لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *CommentName* Email* Website Save my name, email, and site URL in my browser for next time I post a comment. Δ
ahoo13700 ۸ فروردین ۱۳۹۷ at ۱:۱۴ ق٫ظ 7 سال ago دلم تنگ است برای کسی که… نمیشود… او را خواست!!! نمیشود… او را داشت!!! فقط میشود سخت برای او دلتنگ شد… و درحسرت آغوشش سوخت ? اهو♥️
عالی????????????
عالـــــــــــی استاد عزیزم??
دلم تنگ است برای کسی که…
نمیشود…
او را خواست!!!
نمیشود…
او را داشت!!!
فقط میشود سخت برای او
دلتنگ شد…
و درحسرت آغوشش سوخت ? اهو♥️