شعر۱۱۸۲
چه خراب گشتم امشب زمی مانده درجام
غم عالمی فتاده به دلم نگوی از جام

چو تو بُرقع بر گرفتی همه آه بر کشیدند
که چنین جمال که دیده شب تارآنهم از جام

تو بگوی ساقی امشب ز کجا باده دادی
می لعل نازنینی به من خراب از جام

چو خراب گشتم از جام ره خانه را ندیدم
به خراب خانه رفتم چوخراب گشتم ازجام

دل ودین و عقل خود را به فراموشی سپردم
که چنین خراب گشتم ز می فتاده در جام

5 Comments

  1. ✍✍✍
    فرصتِ عشقم اگر، بـا تـو فـراهم باشد
    حاضرم بـاشی اگر سهمِ دلم غم بـاشد!
    تـو به من تکیه کنی، تا کـه نیفتی از پا
    خاطـرت مطمئن از یک دژِ محکم باشد
    سیبِ سرخی بدهی دستم و حوا باشی
    قصـه ام وسوسه ی، حضرت آدم بـاشد
    دل نباید کـه ببندم بـه کسی غیر از تو
    فکرم آغشتـه بـه یـاد تـو، دمادم باشد
    حاضرم بگذرم از حقِ خودم ، وقتی کـه
    کنجِ آغـوش شـما فـاصله ها کم باشد
    قـامتم گر چـه بـه رعنـایی شمشاد اما
    باید از روی ادب، پیـشِ شما خم باشد
    حاضرم بـاشی اگر قیمتِ بـودن با تـو
    عمقِ ویـرانگری اش، زلـزله ی بم باشد
    مطمئنم کـه مـرا می کشد عشقت، اما
    باید این معجزه آهسته و کم کم باشد
    #عباس_عبدالحسینی
    ࿇─┅═‎═‎•❁‌‎‌‌♥️❁‌‎‌‌•═‎═‎┅─࿇

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *