شعر ۵۶۷

به خرابات شدم دل به نگاری دادم
دامن تر به هوایش دل و دین را دادم

گفته بوداست دلم را به هوایت دادم
آنچه پروانه به شمع داددوچندان دادم

شمع در ماتم دلدار رمات بر سر ریخت
من بیچاره به راهش سرو جان را دادم

در بدر بی سرو پا برسرکویش چوشدم
همچو مجنون به دنبال رهش افتادم

توچه دانی که چون خانه خرابم کردست
دل شیدا شده ام را به یغما دادم

عاقبت دست به دامان فلک خواهم زد
تا بگویم به رهش من چه نکودل دادم

2 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *