شعر ۵۰۷

این چه شوریست که امشب هوایش کردم
دل سودا زده ام را صدایش کردم

که  بیا  قصه  این غصه  بهم  ساز کنیم
شرح تنهائی  دل بهر  هم آواز  کنیم

که  چرا  تار بختم  ز سیاهی بافته است
که چرا پود بختم ز سیاهی ساخته است

ادهم  بخت  مرا  ساز  سیاهی  زده اند
مطربان  ناله  نا ساز  به  جانم  زده اند

شرح جان سوز دلم قصه هرمحفل شد
آه  بی  حاصل من  نقل بهر مجلس شد

من ندانم  که  این گردش  ایام چه کرد
هستیم سوخت و خاکسترآن برباد کرد

4 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *