شعر ۳۹۳
بغلم کن که من خسته و بیمار توام
تن تب دار مرا گیر گرفتار توام
درد دوری و فراغ آفت جانم شده است
چهره زرد مرا بین که مشتاق توام
درد هجران مرا بینی و افسرده نه ای
دیه خون من دلشده در پای توام
شعر ۳۹۳
بغلم کن که من خسته و بیمار توام
تن تب دار مرا گیر گرفتار توام
درد دوری و فراغ آفت جانم شده است
چهره زرد مرا بین که مشتاق توام
درد هجران مرا بینی و افسرده نه ای
دیه خون من دلشده در پای توام
??????احسنت استادبزرگوارم
جای آن که رعد باشم تا پریشانت کنم
کاش باران می شدم تا بوسه بارانت کنم !
کاش دریا، تا در آغوشت بگیرم موج موج
کاش ساحل، تا دمی بر سینه مهمانت کنم
یا نسیمی، دست پنهان نوازش بر تنت
یا زلال آب چشمه، تا دو چندانت کنم !
عاقبت شاعر شدم، گاهی گریزِ در خودم
ناگزیرم می کند از خود گریزانت کنم
تو سراسر سازشی، شوق است آبادم کنی !
من سراسر زلزله، بیم است ویرانت کنم
می روی، باشد، ولی ای خوب! پیش از رفتنت
این غزل را هم بخوان شاید پشیمانت کنم …
??
?➡️ اهو❤️✍
عالییییه