۳۰ تیر ۱۳۹۶ ۳۰ تیر ۱۳۹۶ شعر_مهدی_سزاوار شعر ۳۵۷ دل آرام کجا دیده ای ایدل توبگو تا به پایش همه ی عمر غلامش بشوم نوشتهٔ پیشین نوشتهٔ بعدی 3 Comments rshyd3998 ۳۰ تیر ۱۳۹۶ at ۹:۱۹ ب٫ظ 8 سال ago ???? ahoo137500 ۳۱ تیر ۱۳۹۶ at ۱:۳۸ ق٫ظ 8 سال ago ????احسنت استاد بزرگوارم ?? ahoo137500 ۳۱ تیر ۱۳۹۶ at ۱:۳۸ ق٫ظ 8 سال ago مرحبا ای یار، من مستم ز چشمانت یقین می برد قلب مرا یاد تو ای زیبا ترین هم سرای قلب من، سر زن و هم دل جا گذار جسم من قربان تو، وا کن دلُ و بر جان نشین سینه پُر درد است و درمانش نگاهی از نگار یار من شو ناز کن، دل باز کن، عشق است چنین اینچنین هر لحظه ام، یادت به رویا ساز شد دل به غم دمساز شد، برخیز و رخسارم ببین یک شبی بر تخت رویای تو باید رخنه شد رخت و تختت را به هم پیچیده و دل در کمین من به یادت عادت دیرینه دارم دلبرم یاد تو مشروب و من هم ساقیِ مستم، ?➡️ اهو ?❤️ دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *CommentName* Email* Website Save my name, email, and site URL in my browser for next time I post a comment. Δ
ahoo137500 ۳۱ تیر ۱۳۹۶ at ۱:۳۸ ق٫ظ 8 سال ago مرحبا ای یار، من مستم ز چشمانت یقین می برد قلب مرا یاد تو ای زیبا ترین هم سرای قلب من، سر زن و هم دل جا گذار جسم من قربان تو، وا کن دلُ و بر جان نشین سینه پُر درد است و درمانش نگاهی از نگار یار من شو ناز کن، دل باز کن، عشق است چنین اینچنین هر لحظه ام، یادت به رویا ساز شد دل به غم دمساز شد، برخیز و رخسارم ببین یک شبی بر تخت رویای تو باید رخنه شد رخت و تختت را به هم پیچیده و دل در کمین من به یادت عادت دیرینه دارم دلبرم یاد تو مشروب و من هم ساقیِ مستم، ?➡️ اهو ?❤️
????
????احسنت استاد بزرگوارم ??
مرحبا ای یار، من مستم ز چشمانت یقین
می برد قلب مرا یاد تو ای زیبا ترین
هم سرای قلب من، سر زن و هم دل جا گذار
جسم من قربان تو، وا کن دلُ و بر جان نشین
سینه پُر درد است و درمانش نگاهی از نگار
یار من شو ناز کن، دل باز کن، عشق است چنین
اینچنین هر لحظه ام، یادت به رویا ساز شد
دل به غم دمساز شد، برخیز و رخسارم ببین
یک شبی بر تخت رویای تو باید رخنه شد
رخت و تختت را به هم پیچیده و دل در کمین
من به یادت عادت دیرینه دارم دلبرم
یاد تو مشروب و من هم ساقیِ مستم، ?➡️ اهو ?❤️