شعر  ۳۵۷

دل آرام  کجا  دیده ای  ایدل  توبگو
تا به پایش همه ی عمر غلامش بشوم

3 Comments

  1. مرحبا ای یار، من مستم ز چشمانت یقین
    می برد قلب مرا یاد تو ای زیبا ترین

    هم سرای قلب من، سر زن و هم دل جا گذار
    جسم من قربان تو، وا کن دلُ و بر جان نشین

    سینه پُر درد است و درمانش نگاهی از نگار
    یار من شو ناز کن، دل باز کن، عشق است چنین

    اینچنین هر لحظه ام، یادت به رویا ساز شد
    دل به غم دمساز شد، برخیز و رخسارم ببین

    یک شبی بر تخت رویای تو باید رخنه شد
    رخت و تختت را به هم پیچیده و دل در کمین

    من به یادت عادت دیرینه دارم دلبرم
    یاد تو مشروب و من هم ساقیِ مستم،  ‎‌‌‌‎‎‌‎‌‌‌ ?➡️ اهو‌‌ ‌‌?❤️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *