شعر ۳۶۱
دیدی که دلم عاشق و شیدای تو بودست
دیدی که دلم محو تماشای تو بودست
دیدی که دلم بسته به گیسوی تو بودست
دیدی که سخن نرگس زیبای تو بودست
دیدی که دو صد عاشق و سر مست
آواره به کوی تو و بازار تو بودست
دیدی که رسوا شدی شهر تو بودست
این دل چه غریبانه خریدار تو بودست
اکنون تو بگو مهر و وفا از چه بریدی
این مرغ اسیردرقفس بام توبود است
_مهدی_سزاوار
بسیار عالی ????????
ای جانم !! استاد سلام زیبنده ی شعرهایت عکس های نوه ی نازنین هستند !!!???
دارم به هوای بودنت می میرم
درچشم تو می خورد رقم تقدیرم
بی حوصله ام مرا تو عاشق تر کن
عمری ست از ین فاصله ها دلگیرم
????????????
خورشید شدی که می کشی بالایم
دریا شده ام که عاشق تبخیرم
از لحظه ی آن شروع بی تاب شدن
با دامن پر نجابتت در گیرم
????????????
بی مایه ترین کولی این شهر منم
یک شاعر دربدر غزل تفسیرم
هی شانه به شانه می پرم از خوابم
شه بیت غزل تو می شوی تعبیرم
????????????
داری که دوباره می روی از پیشم
آخر به هوای بودنت می میرم
❤️ ❤️???
?☞ ?اهو
??✅♻️
????????لایکــــــــــــــــــ استاد عزیز
بابایی گلم????????????