شعر ۳۳۰
دوش دیدم که فغان از در میخانه شدی
زاهد مست از آن با دف پیمانه شدی
شاهد آلوده به می در پی زاهد بشدی
دلق آلوده به می از کف زاهد بشدی
قیمت می چرا تسبیح و سجاده شدی
رهن مسجد چرا وام به میخانه شدی
حکم شرع هست در میکدههابسته شدی
زاهدا گوی چرا دوش به میخانه شدی
???????????لایکتم استادعزیزم
چون شراب ناب کهنه ، مستی آور گشته ای
دوست دارم تا بنوشم از لبت پیمانه ای
خاک راهم ، نیک میدانم مرا مقدار نیست
زر از آن رویم که دارم دلبر فرزانه ای
شوق در دل دارم و میل جوانی میکنم
تا تو هستی در کنارم گرمی کاشانه ای
بوسه شیرین تو طعم عسل را میدهد
چون بهار پر شکوفه با خزان بیگانه ای
دانم آخر در دلم عشقت گلستان می شود
زد جوانه در دلم عشقی که بر آن دانه ای ?➡️ اهو ?❤️