شعر ۲۶۲

در گردش مینائی قسام چنین در  داد
آن قلب اسیرت را ،  در  ده به  رسوائی

فریاد و فغان سر ده در کوی دلداران
بر  گوی به آن شحنه‌ از  کوس رسوائی

در  مجلس  هوشیاران  از  شمع‌  چنین میگفت
خاکسترماتم را ریزد بسرآن شمع درعالم رسوائی

وعظ است نکویان را در جمع مشتاقان
در دامگه هر عشق دانه است ز  صیادی

سلطان خوبانست امشب قدحی در  دست

ریزد به پیمانه آن باده زخمخانه در عالم رسوائی

مهدی چه ها  کردست بر مجلس  وعظ امشب
از عشق  سخن گفته  است در جمع  ز رسوا ئی

One comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *