شعر ۲۵۹

دوش به میخانه شد
دلبر جانانه شد

ساقی و  پیمانه شد
شاهد دردانه شد

مهر و دلاویز شد
محرم  و  گلریز  شد

در حرم کوی دوست
ساجد و  سجاد  شد

گفت که  یارم  توئی
دل  شده ‌گانم  توئی

حال  بیا بر سماع
قصه نما بر هما

این  سخن نغز را
گفته پر فضل  را

بر سر  هر بر زنی
بر‌ سر کوی نگار

بر  سر  مسلخ بگوی
در بر آتش بگوی

آنچه که منصور گفت
گوی همی آنچه گفت

گفت که خود یارم
دلبرو و دل دارم

حال بگو گفته اش
آنچه که او گفته است

در  طلب کوی دوست
دست و پای داده است

حدوبه جان خواسته است
رقص  به دار  کرده  است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *