شعر ۲۴۶

من  از  روز  اذل مجنون نبودم
اگر  بودم  چنین  بی دل نبودم

به نخل خانه اش‌من خانه کردم
در  آن خانه  سخن جانانه کردم

حکایت  از دل  و  دلدار  کردم
سخن  از می و از  میناب  کردم

اسیری دلم را باز کردم
ازاواز چشم و ابروش ساز کردم
سرودم طاق ابرویش چه هاکرد
سنان تیر ‌مژگانش جفا  کرد

دو چشمونش دو مست مست بودست
لبانش همچو  می  در  جام  بودست

چو اندامش  به بینی ، سرو چونست ؟
سهی  در محضرش همچون کمونست

نوایش  را  هزار  دستان ندارند
صفایش را گلستانها ندارند

بیائید ای  عزیزان  مست  مستم
زدستش  ای رفیقان می  پرستم
۹
اگر مجنون شدم لیلیش بودست
اگر خسرو شدم شیرین  بودست

One comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *