۸ خرداد ۱۳۹۶ ۸ خرداد ۱۳۹۶ شعر_مهدی_سزاوار شعر۲۳۳ از عدم تا به ابد عاشق و شیدای توام مست ودیوانه و مجنون به رخسارتوام گفته بودی که ز محراب نبینی خیری جلوه ناز مرا بین که خیر خواه توام نوشتهٔ پیشین نوشتهٔ بعدی One comment m.r_z.kkk ۹ خرداد ۱۳۹۶ at ۱۰:۳۱ ق٫ظ 8 سال ago آن روز که تو به دنیا آمدی عریان!؛ جمعی به تو خندان بودندو تو بودی گریان؛ ای دوست کاری بکن که به وقت رفتن از این دنیا؛ جمعی به تو گریان باشندو تو باشی خندان… پاسخ دادن به m.r_z.kkk لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *CommentName* Email* Website Save my name, email, and site URL in my browser for next time I post a comment. Δ
m.r_z.kkk ۹ خرداد ۱۳۹۶ at ۱۰:۳۱ ق٫ظ 8 سال ago آن روز که تو به دنیا آمدی عریان!؛ جمعی به تو خندان بودندو تو بودی گریان؛ ای دوست کاری بکن که به وقت رفتن از این دنیا؛ جمعی به تو گریان باشندو تو باشی خندان…
آن روز که تو به دنیا آمدی عریان!؛ جمعی به تو خندان بودندو تو بودی گریان؛ ای دوست کاری بکن که به وقت رفتن از این دنیا؛ جمعی به تو گریان باشندو تو باشی خندان…