شعر۲۰۸
شور تو را میزند این دل شوریده ام
مست و خرابم کند این دل غمدیده ام
حال چه ها کرده ای با سر سرگشته ام
جوروجفا کرده ای با تن بس خسته ام
مسجدو محراب رادرب بخود بسته ام
روی بتان دیده ام از همگان جسته ام
ساکن میخانه ام خانه به خمخانه ام
مست می ساقیم باده بسی بسته ام
پیر خرابات را محرم اسرار را
بر در میخانه اش رقص به پا کرده ام
راز دل خویش را گفته درویش را
بر سرهفت شهرعشق شورو نواکرده ام