شعر ۱۸۵

زکوی یار میآید نشان از باده میدارد
حکایتها زمیخانه وآن خمخانه میدارد

ز حال دل خبر دارد به دلدارم نظر دارد
نشان از بی کسی کس توگوئی برزبان دارد

سخن از دلبرو دلدار و آن معشوق میدارد
فسانه بر زبان آرد و بنیادش همی دارد

که لیلی وصف عشق و عاشق دارد
و مجنون حسرت دیدار لیلی برزبان دارد

فغان از رابعه دلدار زیبا روی آن بکتاش
ز فرهاد ناله های تیشه اش دربیستون دارد

ز مهدی پیر سرگردان چه ها دارد
نمی دانم همی دانم سخنهایش نهان دارد

3 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *