شعر۱۲۳
آمدی کویم که جامم پرکنی
نامدی جانا تهی جامم کنی
گفته ای مجنونم و لیلی شوی
نامدی لیلی خود ویران کنی
آمدی بر پا کنی این خانه را
نامدی بنیاد آن را بر کنی
آمدی تا قبله گاه من شوی
نامدی تا قبله ام ویران کنی
خانه ام ویران تو کردی مرحبا
هر طرف آتش چرا بر پا کنی
قامت سروم سهی بود بی وفا
سرو خشکیده تبر بر پا کنی
هستیم را سوختی با کرده ات
رسم عاشق کشتن و برپا کنی
آتشی اندر فکندی بر دلم
تا قیامت شعله اش احیا کنی