شعر۹۴
آن شرابی که ز خمخانه دلدار آمد
شربتی بود که بر دیده بیمار آمد
چشم بیمار و شرابی و خمار آلوده
چون غزالی که رمیدست بردام آمد
دفتر عشق گشودیم که تفال بزنیم
ساقی سیم تن مست به بازار آمد
شور از صومعه برخاست که دلداری چند
پیرهن چاک و می آلوده ز گلزار آمد
آمدند تا که ستانند حبیب دل خویش
همچو یوسف ندیدند که زلیخا آمد
مهدی درد کش پیر خراباتی مست
جام در دست وصراحی کف وبادف آمد
تا بگیرد ز لب یار شراب و مستی
لولی ای ولوله سر داد که لیلیش آمد