شعر ۳۷

من جام بجز از کف جانانه نگیرم
من کام بجز از لب دردانه  نگیرم

من چنگ بجز در خم گیسوش نگیرم
من  باده  بجز دیده  مخمور  نگیرم

من خانه بجز میکده یار  نگیرم
من ساقی مجلس بجزیار نگیرم

من دیده و دل از کف دلدار نگیرم
من  شور ز میخانه او باز  نگیرم

فریاد کنم از غم و فریاد زدوری
ترسم که بمیرم ولی دلدار نبینم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *