شعر۱۲۴۲

شمع رخسارش اگر سوزد پر و پروانه ام
در غبار بی کسی دانم چرا بیگانه ام

از نگاه چشم مستش گر خمار آلوده ام
بر در میخانه ها افتاده و بیگانه ام

زخمه را بر تار جانم چون زنم آواز نیست
درخرابات مُغان چون یک غریب بیگانه ام

در طواف خانه ی دلدار دلداری نبود
چون ندیدم دلبری دلدار کو بیگانه ام

از شراب کهنه ی آن نرگس مستش مرا
جرعه ای از باده اش بر جام نکردبیگانه ام

داد او را دیده ام بیداد گشتم من از او
ای عزیزان همتی پرسید چرا بیگانه ام

شرح و وصف عاشقیم را همی داند ولی
این همه شوریده گی اما چرا بیگانه ام

One comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *