شعر
آن شرابی که ز خمخانه ی دلدار آمد
شربتی بود که بر دیده ی بیمار آمد
چشم بیمار و شرابی و خمار آلوده
چون غزالی که رمیدست بَرِ دام آمد
دفتر عشق گشودیم که تفال بزنیم
ساقی سیم تن مست به بازار آمد
شورازصومعه برخاستکه دلداری چند
پیرهن چاک و می آلوده ز گلزار آمد
آمدند تا که ستانند حبیب دل خویش
همچو یوسف ندیدند که زلیخا آمد
مهدی دُرد کش پیر خراباتی مست
جام دردست و صراحی کف با دف آمد
تا بگیرد ز لب یار شراب و مستی
لولی ای ولوله سر داد که لیلیش آمد
????
لایک
عصرتون دلپذیر