شعر۷۹۹

گِردِ این عالم بسی گردیده ایم
از نکو رویان نکوئی دیده ایم

خیمه ای از دل به دلبر داده ایم
آتشی از عشق در جان کرده ایم

انجمن ها بهر دل ها دیده ایم
خون دلها بهر گل ها خورده ایم

بلبل جان را ز دل پر داده ایم
پیش گل از آه جان سرداده ایم

قصه ی یوسف ز کنعان‌گفته ایم
داغ هجران از ذلیخا سُفته ایم

داستان شیخ صنعان رانده ایم
چارصدمرد ازمریدان خوانده ایم

سوختن چون شمع را آورده ایم
آتش اندر بند بندش کرده ایم

چون سخن از عشقها وا رانده ایم
انچه عشاق گفته اند ما گفته ایم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *