شعر

ز نگاه چشم مستت دل و دیده ام ز کف شد
دل من خراب چشمت نگهم خمار آن شد

چو فتاده ام به راهت زجنون جان گرفتم
به جنون خانه کردم دل من خراب آن شد

همه جا سر کشیدم پی دل بسی دویدم
نه کنشت داده راهم نه به دیر خانه ام شد

به طواف کعبه رفتم غیر سنگ وگل ندیدم
تو بگو آن حبیبم به کدام خانه در شد

سر و پا و جان و دل را به ره عزیز دادن
چه بهاء دارد آن جان که به مسلخش رها شد

4 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *