شعر
خواهم امشب با دلم شوری کنم
شور این دل را به شیدایی کنم
وصف دل را با دو دیده وا کنم
آفت دل را بر او رسوا کنم
شرح گویم از دل و آنچه کنم
داستان عاشقی وا گو کنم
گویم ای دل آتشی بر پا کنم
تار و پودم را بر آن آتش کنم
ساکن کوی و بیابانت کنم
همچو مجنون شهره آفاقت کنم
آنچه رسوائیست بر تو آنم کنم
بی خبر ازخویش و احوالت کنم
مست ومدهوش ازغم یارت کنم
دردهجران را به جانت جان کنم
????
????
من که دلتنگ توام بامن بمان ، دل دل نکن
تا دلم خالیست ، درجای دگر منزل نکن
غرق چشمان توام ، آخربیا دستم بگیر
این تن بی طاقتم را دور ازاین ساحل نکن
تا تو هستی، شعرِمن را میشود گاهی شنید
بی مروت ، این همه قول و غزل ، باطل نکن
من که جرمم عاشقی بودست حکمم انتظار
پس روا برمن تو حکم مجرم قاتل نکن
با تمام آرزوهایم سراغت آمدم
آرزوهای مرا با اشک چشمم ، گِل نکن
عاقبت من را دو چشمان تو در آتش فکند
بیش ازاین دیگر عذاب از آسمان نازل نکن..
◍