شعر

خدا یا تو دانی که مست توام
ز خمخانه ی تو ، نه میخانه ام

اگر باده نوشم کَرَم از تو هست
اگر می فروشم سخا از توهست

سخن گر بگویم ز اعجاز توست
شکایت کنم بخشش ازسوی توست

تو سلطانی خود به پا کرده ای
جهان را چنان رو به راه کرده ای

فقط نقص کارت در این بوده است
نگاهت ز بیچارگان شسته است

ز مردان مردت سخن هیچ نیست
ز آخوند و ملا سخن پیچ پیچ

یکی را فلان در فلان داده ای
یکی را تو محتاج نان کرده ای

یکی گِردِ عالَم به گردد بسی
به نان شبی نزد هر نا کسی

بهانه گرفتی که تو آدمی
بهشتم به راندی که نا همدمی

چرا خلق کردی چنین میوه ای
که شیطان فریبد من آدمی

زمینم به راندی ز افکار توست
نه خوردن نه بردن ز آهنگ توست

بیا و نوای دگر ساز کن
زمین و گذر این جهان باز کن

شراب طهورا کنون راز کن
دل آدمیان به آواز کن

ز پاکی و نا پاکی می گذر
ز دوخ بلاهای آن در گذر

بیا آبی اندر جهنم کنیم
زمین را چو مینو فراهم کنیم

2 Comments

پاسخ دادن به mahmoud.9198 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *