شعر

ما که مستیم و خرابیم در این عالم هست
دل نبندیم به چیزی که مالک دگر است

آنچه اکنون حصولست و داریم کف دست
میزنیم باده به عشق تو و آن باده پرست

2 Comments

  1. با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
    حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
    ای موی پریشان تو دریای خروشان
    بگذار مرا غرق کند این شب مواج
    یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
    یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
    ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
    جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
    یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
    صندوقچه ای را که رها گشته در امواج
    فاضل نظری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *