شعر۱۱۸۲
چه خراب گشتم امشب ز می مانده در جام
غمِ عالمی فتاده به دلم ، نگوی ، از جام
چو تو بُرقع بر گرفتی همه آه بر کشیدند
که چنین جمال که دیده شب تارآنهم از جام
تو بگوی ساقی امشب ز کجا باده دادی
می لعل نازنینی به من خراب از جام
چو خراب گشتم از جام ره خانه را ندیدم
به خراب خانه رفتم چو خراب گشتم از جام
دل و دین و عقل خود را بفراموشی سپردم
که چنین خراب گشتم ز می فتاده در جام