شعر۱۳۰۹
دل داده و دل مست و خرابند و ندانند
شوریده و شیدا به سرا پرده دوانند
درمسجد و محراب ز زاهد به هراسند
رندانه ره میکده را باز شناسند
عشاق چه دانند که معشوق بداند
از گفته مستانه ی مستان نگرانند
بینند جمال خود و دلدار در آئینه
با دیدن خود جانب آن یار روانند
از صوفی مجلس به پرسند کو آن یار
هو هو کنند باده به مجلس بر آرند
چون پیر سخن از می میخانه بر آرد
آن می بر آرند که میخانه بر آنند