شعر۱۲۲۴
اگر ساقی به پا خیزد بدان سودای جان کردم
به پای سیم ساق او هزاران جان فدا کردم
نظر کردم به میخانه تهی دیدم پیمانه
نشد گرم از می ساقی صراحی رانشان کردم
به ره میخانه ها رفتم بت و بتخانه ها دیدم
به کعبه خلق ها دیدم چنان لبیک ها کردم
ز خون خود سبو کردم دل و دیده بدو کردم
ز یوسف قصه ها گفتم ذلیخا را به پا کردم
برون رفتم ز میخانه سپردم دل به پیمانه
ز عشق و عاشقی گفتم نگاهی هم بدو کردم
لب لعل بدخشانش چو باده رنگ و بو کردم
زعشقش سینه ام جانا هزاران های هو کردم
_مهدی_سزاوار