شعر۱۲۴۰

دل دارد و دلدار حبیب دل ما نیست
مستست ز دیدار دل و دلبر ما نیست

خواهد پریشان کند و مست به رقصد
درسینه ی او آتشی از جور و جفانیست

خواهم به بوسم لب شیدائی او را
افسوس که او دربرو درمجلس مانیست

شمعیست فروزان و گل و بلبل و ساقی
افتاده به پای صنمی باده بجا نیست

ای هم نفسان باده بیارید که او هم
درمجلس شوریده دلان بی نفسی نیست

۱۲۴۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *