شعر۱۲۰۳
دل سودا زده ام مست تو و موی تو شد
سرو سامان به باد داد و پی کوی تو شد
ز حَریمِ حَرَمِ شیخ دل و دیده برید
جانب ِ دیر و برهمن نگاهش به تو شد
دل برید است ز جان جانبِ کاشانه ی تو
هم چو مجنون پی قافله در بادیه شد
جان رمید و چو ساقی به در میکده شد
بُرقع از روی گرفت واله ومدهوش تو شد
چه غریبانه دل و دیده به کوی تو شدست
آنچه دادست زدست مسکن وماوای توشد