شعر۷۴۷
من نگویم که دل در طلب باده ی کیست
یا به میخانه اسیر رخ جانانه ی کیست
به دعای سحرِ پیر به خمخانه ی کیست
آنچه دارد به جان خانه وکاشانه ی کیست
شعر۷۴۷
من نگویم که دل در طلب باده ی کیست
یا به میخانه اسیر رخ جانانه ی کیست
به دعای سحرِ پیر به خمخانه ی کیست
آنچه دارد به جان خانه وکاشانه ی کیست