شعر
شور تو را میزند این دل شوریده ام
مست و خرابم کند این دل غمدیده ام
حال چه ها کرده ای با سر سرگشته ام
جور و جفا کرده ای با تن بس خسته ام
مسجد و محراب را درب بخودبسته ام
روی بتان دیده ام از همگان جسته ام
ساکن میخانه ام خانه به خمخانه ام
مست می ساقیم باده بسی خورده ام
پیر خرابات را مَحرَمِ اسرار را
بر در میخانه اش رقص به پا کرده ام
رازِ دل خویش را گفته ی درویش را
برسرهفت شهرعشق شوربه پا کرده ام