شعر۱۱۷۲۷
منکه در سودای زلفش خانه ام ویرانه شد
صبر ایوبی ندارم این دلم بین تاسه شد

سودی از سودا نبردم هستیم ویرانه شد
بر دل مجروح من مرهم نکرد دیوانه شد

قصد آن دارم که جانم را به مسلخ وا رهم
گر پذیرد رای من این جان ودل همخانه شد

داد و دادارم پی فریاد من بیگانه شد
در کمند زلف او این هستیم‌ آواره شد

دیده ام مدهوش و شیدای کمان ابروی او
از سواد نرگس مستش خمار آلوده شد

گفته اند مهدی اسیرشورومستی گشته است
ساقیا آن باده درده عاشق و دیوانه شد

5 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *