شعرa78
شهر آشوب زده ی زلف پریشان تو شد
سخن و وعظ همش سلسله ی موی توشد

ره میخانه به بستند که آشوب تو شد
شیخ میخانه گرفتار بر و روی تو شد

7 Comments

  1. غزل بردار، لب تر کن، بنوش از شربت شعرم
    دلت را مبتلاتر کن به بغض غربت شعرم
    هوا را بی نفس طی کن، نگاهت را به من بسپار
    و دستت را کمی بگذار، روی تربت شعرم
    بخوان در زیر لب آهسته بیت آشنایی را
    که لبهایت شود شورآفرین ِ خلوت شعرم
    نه غمگینم نه خوشحالم، نه دلگیرم نه دلشادم
    فقط شرمنده ام از اشک هایت بابت شعرم
    سلامت می کنم ای عشق! ای عاشق کُش مغرور
    به من بد پیله کردی گرچه بوده عادت شعرم
    زمان تنگ ست و دل تنگ ست و آهوی غزل سرمست
    گریزی نیست از چنگش، نشو ناراحت شعرم

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *