شعرa76
همه شب جامه دران بر سر کوی تو شدم
جرعه ای می ز لبهات چومیخواره شدم
راز دل باز که شد در بدر از خانه شدم
همچو رسوا زدگان بی سروسامانه شدم
از تو و این جگر سوخته بر داد شدم
تیشه ای تیز بر این سینه غم ساز شدم
دل به دلدار سپرده ره میخانه شدم
سخن از پیر شنیده پی جانانه شدم
عالی بود استاد?????
عالی و بینظیر بود استــــــــــادبزرگوارم ????????????