شعر۱۰۶۴
اگر گبرم و گر هِندو
مسلمانم و گر ترسا
ز محراب و حَرمجَستم
ز مسجد بارها رَستم
بت و بتخانه بشکستم
دلی بر یار من بستم
خراباتی و سر مستم
به میخانه دلی بستم
بیار ساقی که من مستم
بده آن جام را دستم
چنان مستم چنان مستم
که پیش او تهی دستم
به زم زم شویدممستم
به آتش سوزدم مستم
چنان من دل بدو بستم
که حلاج هست دردستم
عالی بود استاد عزیز??????
??????????❤️❤️❤️
??????
بسیارعالی??????????