شعر ۸۲۹
چندیست که میخانه دگر ساز ندارد
چون ساقی و آن ساغر و پیمانه ندارد
گویند که میخانه دگر بوی ندارد
بوی از بت یک عاشق دلجوی ندارد
بوی می ناب از طرف یار ندارد
شوریدگی از دلبر و دلدار ندارد
شاهد به میان نیست که مطرب ندارد
چون رقص به پا دارد معشوق ندارد
هنگامه بنا دارد و هنگام ندارد
از خانه برون آمده او خانه ندارد
قربون قیافه ?